پاره‌های کاغذی..

به پاره‌های کاغذی‌ام فرود آ و یک امشب شعرِ من باش..

پاره‌های کاغذی..

به پاره‌های کاغذی‌ام فرود آ و یک امشب شعرِ من باش..

آخرین مطالب

۲۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است


آنچه در گلوی من
پیچیده به خود
درد می کشد، 
آواز نیست
فریاد نیست
بغض نیست
زخم نیست
آشکارا
نامِ توست
که بر جای مانده است..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۰۴
fatemeh maaref

دیریست که واژه‌ها عطر خود را از دست داده‌اند.

 رنگ خود را. صدای پرطنین و سیمای زیبای خویش را . 

دیگر نه کلامی، نه نگاهی، نه دستی، نه لبخندی.. دیگر هیچ، هیچ، هیچ چیز، هیچ کس، به قلبم راه نخواهد برد..

 چرا که بهاری که آمده بود، گذشت.. و زین پس رؤیاها همان رؤیا خواهند ماند.. همان رؤیا خواهند مُرد.. 

بهاری که گذشت و به من آموخت که هیچ کس، هیچ چیز برای ماندن نیامده است.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۲۸
fatemeh maaref

با اولین رعد و برقی که می‌زند از خواب بیدار می‏‏‌شوم

چشمانم را باز می‌کنم و نگاهم را می‌دوزم به پنجره‌یِ خیسِ کنارِ تخت

 از این پهلو به آن پهلو غلت می‌زنم

پلک‌هایم را آرام، آرام روی هم می‌گذارم

و پیش از آن که دیگر بار به خواب بروم

 می‌بینمت که لرزان از سرمای شبی پاییزی،

به طرفم می‌آیی..


و آنکــ باد..

که از میان دست‌های تو

آغاز می‌شود..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۲۲
fatemeh maaref

دست زیر چانه می‌گذارم

و به روزگار نگاه می‌کنم

عجب حماقتی در آن نهفته است

وقتی که مردمان برای خوراک شبشان

روز را تکه پاره می‌کنند..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۱۱
fatemeh maaref

به امیر و سکوت هایش..»

می‌شود اندوه

دست‌های تو باشد

آن‌هنگام که از فاصله‌ای دور

برای کسی

-برای آخرین لحظه از بودن کسی-

تکانشان می‌دهی..

می‌شود اندوه

سر انگشتان تو باشد حتی

وقتی به بی‌تفاوتی

گردی را ز روی واژگون سیگاری

می‌تکانی..

با این‌همه

کار سختی نیست ایمان به هر آنچه  بعد آن

بر زبان نمی‌آوری..

                                                                       -اردیبهشت ۹۰/ نمایشگاه کتاب-

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۱۰
fatemeh maaref

روزها گذشت

و باد از میانه‌ی موهای معشوقه‌ای گریخت

کسی به سازی نشست و نواخت

و دیگری رنگی به روی بوم نهاد و آن یکی ترانه‌ای سرود و آوازی سر داد

مردمان داستان‌های خود را نوشتند و برای هم خواندند

شعر سرودند

و در عشق‌های خود جاودانه شدند

و من اما

تنها و تنها کناری نشسته‌ام

به نوازش دست‌های تو

به سرانگشان دست خویش..

                                              -شهریور ۹۱-

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۰۶
fatemeh maaref

گاهی‌اوقات

وقتی که شب سیاه است و سوزناک 

و همه‌ی آن غمی که یک انسان بتواند متحمل‌اش شود، تماما درون رگ‌هایت جریان داشته باشد،

در آن وقت،

حرف زدن با تو درمان است

و نوشتن نیز..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۰۴
fatemeh maaref

نگاهش که می‌کنم لبخند می‌زند و می‌گوید:

کوتاه بود. اما از جنس اون یک روز آزادی برای سال‌های حبس. یک بارون برای خشکسالی پیش رو

با لحن کش‌داری می‌گویم:

یک غروبِ هشتِ فروردین..

باقی‌اش سر هم نمی‌شود لاکردار.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۰۲
fatemeh maaref

هرچند چندین و چند هزار سال است که می‌گذرد و دیگر به گرد نشسته است

داس سرد نبودن تو..

اما عجیب ؛

در این بی‌وزنی بغض‌آلود کلمات

سطر به سطر

                    بیت به بیت

                                       واژه به واژه

                                                             تکرار می‌شوی..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۵۹
fatemeh maaref

چه‌قدر سخت و غم انگیز است

حل شدن ناجوانمردانه‌ی دود و اندوه. .

وقتی که دود را می‌توان بیرون داد و

اندوه را اما نه. .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۵۸
fatemeh maaref