پاره‌های کاغذی..

به پاره‌های کاغذی‌ام فرود آ و یک امشب شعرِ من باش..

پاره‌های کاغذی..

به پاره‌های کاغذی‌ام فرود آ و یک امشب شعرِ من باش..

آخرین مطالب

بیا که با تو این حصار باز می‌شود..
و در نویدِ روشنایی‌ات قرار، می‌رود..
من حل شدم در استعاره‌ات به زندگی
تو "اتفاق" باش..
بیا که صبح،
برای خنده‌ات طلوع می‌کند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۲۴
fatemeh maaref

دل در سینه می‌تپد و می‌تپانَدَم

تا ببیندَم و ببینمَم و ببینَدَد و ببینَمَش او را.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۳۵
fatemeh maaref

شب‌های سرد و طولانی را محبوب من

بگو چگونه از سر بگذرانم

وقتی در آن دورتاریک، کوچه‌پس‌کوچه‌های شهرم 

صدایم می‌کنی

مرا به خود می‌خوانی

در چشمانم خیره می‌شوی 

برای لحظه‌ای گذرا

می‌گذاری به تماشایت بنشینم

وقتی‌که باد می‌پیچد در گستره‌ی بازوانت و نوازش می‌کند نازکای بی‌رنگِ گردنت را.. و می‌پیچاندم در آنجا و می‌میراند مرا.. 

 آنجا که مهمان از نفس‌افتاده و از راه دورآمده‌اش منم و جز آنجا همه‌چیز ملال است و سکوت..

آنجا که چشم اگر بیندازی 

روزنه‌ای خواهی دید

از آن بهشت موعود.. 

آری

شب‌های سرد و طولانی را محبوب من

آخر تو بگو 

چگونه از سر بگذرانم

بی‌حصارِ امنِ بازوانت

در درازایِ بی‌نامِ کوچه‌ها و پس‌کوچه‌ها..جایی‌که در من است و با این وجود، با حضور تو جان می‌گیرد و اگر نباشی می‌بلعد مرا بی‌هیچ سخن و مجال اندیشه‌...

شب‌های سرد و طولانی را

محبوب من

بی‌آسمان آرام نگاهِ تو 

 بی‌خورشید روشنِ گونه‌هایت

آخر تو بگو

 از سر 

چگونه بگذرانم؟


بیست و یک اردیبهشت نود و هشت. 

#تو

#هول‌وولای‌باد..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۱۵
fatemeh maaref

دیدمت 

در کنارِ دشت

با عطرِ خوشِ شقایق

و بادی که نرم از گونه‌هایت می‌گذشت 

در شبی طولانی 

که مست‌ها سکوتش را شکسته بودند

و همه‌چیز به‌گونه‌ای دیگر بود

وقتی تو

 به "آن" قدم نهادی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۱۰
fatemeh maaref

بویِ گل‌هایِ یاس را میدهد. 

صدایِ تو..

و عطرِ بهار را..

 در دستانِ توست که جان می‌گیرند،

همه‌ی نارنج‌هایِ دنیا..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۰۹
fatemeh maaref

بهشت من آنجاست

وقتی که باد

بوی پیراهن تو را 

آورده باشد..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۰۸
fatemeh maaref

بگذار بگویمت

که تو خورشیدِ تابیده بر گونه‌های کودکی را مانی

که بی‌مجالِ اندیشه به بغض‌های خود*

به خوابی گرم و ناب

فرو رفته است.

و من

 برگِ خزان زده‌ای در باد را مانم

که به تو می‌گشاید

رازِ تمامِ این فصول را 

و میچرخد 

و میرقصد

تا به یاد آرد شعری را که برایِ تو

 آواز کرده بود..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۰۷
fatemeh maaref

درانتهای شفق

در سکوت و نور

در آن همه گریز و تلاطم 

در انتظار؛

تو آمدی و جهان

واژگونه شد..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۰۶
fatemeh maaref

دستانِ تو رازی است 
ناگفته به کَس
در دلِ من. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۰۳
fatemeh maaref
این تبِ زخم آلود
که بر گاهواره‌های شعرِ تمامیِ شاعرانِ جهان
بی‌وقفه چنگ می‌زند، 
داغِ سردِ زمستانی است
که اندوهِ پاییز را
تاب نیاورده است..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۰۱
fatemeh maaref

کجایِ این شهر خانه کرده‌ای 
دلِ بی قرار
به نجوایِ کدام ترانه خفته‌ای
به عطرِ کدام گریبان خزیده‌ای
و به بارانِ کدام ابر باریده‌ای

هیچ‌جا نمی‌توان تو را یافت
هیچ‌جا نمی‌توان تو را دید

چون مرگی که دستِ رد به سینه‌ی آدمی زند
دور از تو هیچ چیز
به سانِ قبل
در جایِ خود نخواهد بود..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۵۹
fatemeh maaref

تنها همان سایه
که در شباهنگامِ خیابان.
دریغا، دستی که درد را..
به فشاری آرام
مرهم شود..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۵۸
fatemeh maaref


دیگر حتی
شعری نمی‌توان سرود
چرا که شعرِ من به تمامی 
در عمقِ نگاهِ تو
در آن سیاهیِ پایان‌ناپذیرِ چشم‌ها
به وزن آمده بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۵۶
fatemeh maaref


آنچه در گلوی من
پیچیده به خود
درد می کشد، 
آواز نیست
فریاد نیست
بغض نیست
زخم نیست
آشکارا
نامِ توست
که بر جای مانده است..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۰۴
fatemeh maaref

دیریست که واژه‌ها عطر خود را از دست داده‌اند.

 رنگ خود را. صدای پرطنین و سیمای زیبای خویش را . 

دیگر نه کلامی، نه نگاهی، نه دستی، نه لبخندی.. دیگر هیچ، هیچ، هیچ چیز، هیچ کس، به قلبم راه نخواهد برد..

 چرا که بهاری که آمده بود، گذشت.. و زین پس رؤیاها همان رؤیا خواهند ماند.. همان رؤیا خواهند مُرد.. 

بهاری که گذشت و به من آموخت که هیچ کس، هیچ چیز برای ماندن نیامده است.. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۲۸
fatemeh maaref

با اولین رعد و برقی که می‌زند از خواب بیدار می‏‏‌شوم

چشمانم را باز می‌کنم و نگاهم را می‌دوزم به پنجره‌یِ خیسِ کنارِ تخت

 از این پهلو به آن پهلو غلت می‌زنم

پلک‌هایم را آرام، آرام روی هم می‌گذارم

و پیش از آن که دیگر بار به خواب بروم

 می‌بینمت که لرزان از سرمای شبی پاییزی،

به طرفم می‌آیی..


و آنکــ باد..

که از میان دست‌های تو

آغاز می‌شود..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۲۲
fatemeh maaref

دست زیر چانه می‌گذارم

و به روزگار نگاه می‌کنم

عجب حماقتی در آن نهفته است

وقتی که مردمان برای خوراک شبشان

روز را تکه پاره می‌کنند..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۱۱
fatemeh maaref

به امیر و سکوت هایش..»

می‌شود اندوه

دست‌های تو باشد

آن‌هنگام که از فاصله‌ای دور

برای کسی

-برای آخرین لحظه از بودن کسی-

تکانشان می‌دهی..

می‌شود اندوه

سر انگشتان تو باشد حتی

وقتی به بی‌تفاوتی

گردی را ز روی واژگون سیگاری

می‌تکانی..

با این‌همه

کار سختی نیست ایمان به هر آنچه  بعد آن

بر زبان نمی‌آوری..

                                                                       -اردیبهشت ۹۰/ نمایشگاه کتاب-

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۱۰
fatemeh maaref

روزها گذشت

و باد از میانه‌ی موهای معشوقه‌ای گریخت

کسی به سازی نشست و نواخت

و دیگری رنگی به روی بوم نهاد و آن یکی ترانه‌ای سرود و آوازی سر داد

مردمان داستان‌های خود را نوشتند و برای هم خواندند

شعر سرودند

و در عشق‌های خود جاودانه شدند

و من اما

تنها و تنها کناری نشسته‌ام

به نوازش دست‌های تو

به سرانگشان دست خویش..

                                              -شهریور ۹۱-

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۰۶
fatemeh maaref

گاهی‌اوقات

وقتی که شب سیاه است و سوزناک 

و همه‌ی آن غمی که یک انسان بتواند متحمل‌اش شود، تماما درون رگ‌هایت جریان داشته باشد،

در آن وقت،

حرف زدن با تو درمان است

و نوشتن نیز..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۰۴
fatemeh maaref

نگاهش که می‌کنم لبخند می‌زند و می‌گوید:

کوتاه بود. اما از جنس اون یک روز آزادی برای سال‌های حبس. یک بارون برای خشکسالی پیش رو

با لحن کش‌داری می‌گویم:

یک غروبِ هشتِ فروردین..

باقی‌اش سر هم نمی‌شود لاکردار.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۰۲
fatemeh maaref

هرچند چندین و چند هزار سال است که می‌گذرد و دیگر به گرد نشسته است

داس سرد نبودن تو..

اما عجیب ؛

در این بی‌وزنی بغض‌آلود کلمات

سطر به سطر

                    بیت به بیت

                                       واژه به واژه

                                                             تکرار می‌شوی..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۵۹
fatemeh maaref

چه‌قدر سخت و غم انگیز است

حل شدن ناجوانمردانه‌ی دود و اندوه. .

وقتی که دود را می‌توان بیرون داد و

اندوه را اما نه. .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۰۹:۵۸
fatemeh maaref